شنبه 90 اردیبهشت 17 :: 5:35 صبح :: نویسنده : سایه نشاط
یک روز صبح چند تا شهید پیدا کردیم. در کانال ماهی که اکثراً مجهولالهویه بودند. اولین شهیدی که پیدا شد، شهیدی بود که اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهید شده بود. فکر میکنم نزدیک به 430 تکه بود. بعد گفتم که یک زیارت عاشورا برایت همینجا میخوانم. کمک کن. ظهر بود و هوا خیلی گرم. بچهها برای نماز رفته بودند. گفتم اگر کمک کنی آثاری از تو پیدا شود، همینجا برایت روضهی حضرت زهرا (س) میخوانم. دیدم خبری نشد. بعد گریه کردم و گفتم عیبی ندارد و ما دو تا اینجا هستیم؛ ولی من فکر میکردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بیاید، غوغا میکنید. اعتقادم این بود که در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واکنش نشان میدهید.در همین حال و هوا دستم به کتانی او خورد. دیدم روی زبانهی کتانی نوشته است: «حسین سعیدی از اردکان یزد.» همین نوشته باعث شناسایی او شد. همانجا برایش یک زیارت عاشورا و روضهی حضرت زهرا (س) خواندم. یکبار اتفاق افتاد که بچهها چند روز میگشتند و شهید پیدا نمیکردند. رمز شکستن قفل و پیدا کردن شهید، نام مقدس حضرت زهرا (س) بود. 15 روز گشتیم و شهید پیدا نکردیم. بعد یک روز صبح بلند شده و سوار ماشین شدیم که برویم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهید پیدا میکنیم، بعد گفتم که این ذکر را زمزمه کنید: چند تا شهید پیدا کردیم . یکیشان گمنام بود. قرار شد بررسی دقیق برای شناسایی در مقر انجام بشه. پیکر باقی مانده و وسایلش را گذاشتیم داخل گونی. رفتیم مقر. موضوع مطلب : |